روزهای بی او....

به او بگویید.....

روزهای بی او....

به او بگویید.....

نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم

روزهایی که بی تو می گذرد

گرچه با یاد توست ثانیه هاش

آرزو باز می کشد فریاد

 در کنار تو می گذشت ای کاش . .

تویی که هر شب به “خواب”م می‌آیی!  

 

 

 

 

بخوابم، می‌آیی؟

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
 

 

 لحظه های دیدار با همه ی زیبایی گاه پر از دلتنگیست…

هرگز ندانستم: عشق است یا اعتمادی محض؟

 

 

 

می‌دانم اما - مثل چاقویی -تا دسته در قلبم فرو رفته


آب خیلی هم مایه ی حیات نیست!

 

 

پشت سر تو که ریخته می شود مایه ی مرگ است......................

تمام میشوم شبی
فقط به من اشاره کن
بگو که با منی هنوز


اشاره ای دوباره کن
ببین برای موندت
مرگو بهونه میکنم


پای پیاده یک نفس
کوچ شبونه میکنم
بگو که گم نکرده ام


یه آسمون نشونتو
سکوت خورشیدو ببین
نیمه شبی بدون تو


تو نیستی

اما من برایت چای می ریزم...!!

دیروز هم که نبودی

برایت بلیط سینما گرفتم!

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگرچه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم...!!

دلم که ضعف می کند

سفره تنهایی ام را می گشایم
ظرف آغوشم را

که پر از تنهایی ست

با عشق تزئین می کنم ...

آذوقه بی تو بودن را که

با بغض خوردم

دلم سیر می شود

از نبودنت....!!


این روزهایم تو ندارد

که من هر روز

آخر دنیا را می بینم

و هر چه روز می رود

شب می آید

شب هم که برود

دوباره روز از نو ...
امـــــا

نه تو می آیی

نه خیالت می رود

و من مانده ام

با یک دنیا

بی تو بودن