روزهای بی او....

به او بگویید.....

روزهای بی او....

به او بگویید.....

کاش دهخدا میدانست دلتنگی...... فاصله...... بی وفایی......
تعریفش فقط دوحرف است.... تو


رهایم کردی و رهایت نکردم !

هفتصدمین پادشاه را هم که به خواب ببینی٬

کنار کوچه ی بغض و بیداری

منتظرت خواهم ماند!

چشمهایم را بر پوزخند این و آن بستم
و چهره ی تورا دیدم!

گوشهایم را بر زخم زبان این وآن بستم


و صدای تو را شنیدم!

دلم روشن بود که یک روز٬

از زوایای گریه هایم ظهور می کنی!

حالا هم٬

از دیدن این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!

فقط کمی نگران می شوم!

می ترسم روزی در آینه٬

تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند

و تو از غربت بغض و بوسه برنگشته باشی!

تنها از همین می ترسم...

سلام به همه ی دوستای خوبم.....


یه چند روز نبودم......


امروز کنکور ارشد داشتم.....


دعا کنین...................... بد نبود.


حالا میشه یه نفس کشید.....

  • من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

فقط کمی

 

تو را کم اورده ام

 

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت  

دارمها؟

 

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

 

با این همه واژه چه کنم؟

 

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

 

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

 

باید خوب باشم

 

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

 

فقط کمی

بی حوصله ام

 

آسمان روی سرم سنگینی میکند

 

روزهایم کش امده

 

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

 

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

 

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

 

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

 

تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد

اما شبها..

 

وای از شبها

 

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

 

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

 

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند

 

اصلا چطور است کوتاهشان کنم هان؟

 

کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

 

لالایی ها پیشکش

 

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

 

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

 

خسته شدم از این همه آه

 

شبها تمام آه ها در سینه منند

 

اینقدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

 

اما حیف که قول داده ام

 

من خوبم ….من آرامم……

 

فقط کمی دلواپسم

 

کاش قول گرفته بودم از تو

 

برای کسی از ته دل نخندی

 

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

 

حال و روزش شود این…

 

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

 

آرام باشد …..خوب باشد….. قول داده باشد

بیچاره..

آرزوهایم در کوله باری ریخته و با خود حمل می کنم

  

 

 

نمی دانم تا کجا باید رفت

 

 

اما

 

 

من میروم

 

 

 

زیرا امید را از دست نخواهم داد

 

 

 

 

 

شاید روزی دست یاریگرش کوله بارم

 

 

 

 را سرشار از از آرزوهای

  

 

 

دست نیافته ام کند

رفت و آمد ،

 

رفت و آمد ،

 

اینقدر رفت و آمد

 

که از یاد برد ، چیزی به نام ماندن هم وجود دارد!

 

برایت قهوه می ریزم

کمی‌ شیر

دو قاشق شکر...

میگذارم جلویت روی میز

گلدان گل را کنار تر می گذارم... تا بهتر ببینمت

قیافه ی جدی به خودم می گیرم

و با لهجه‌ای که حالا برایِ خودم هم بیگانه است می گویم

قهوه ات سرد می‌‌شود

هر کجا که هستی‌

زودتر به خانه بیا

و همانطور می نشینم تا تو یک روز بیایی...!!

ﺷـﻳــﺭﺟــه ﻣـﻰ زﻧــﻢ

در آﻏـﻭﺷـــﺕ ...

ﺷـﻧـاﮔـﺭ ماﻫـﺭی هـﺳـتـم ...

ولـﻰ مــﺭا

ﻳـارای مـﻗــاﺑــﻟـه ﺑـا اﻣـﻭاﺝ ﻧـگاهــﺕ ﻧـﻳـﺳـت ...

در چشــــماﻧــﺕ

غــﺭﻕ مـﻰ شـﻭم...

ﻋـجـﺏ درﻳـای پــﺭ تـلاطـﻣـﻳـﺳﺕ وﺟـﻭدت...!!


یادت هست مادر؟

اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛

تا یک لقمه بیشتر بخورم...

یادت هست؟

شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران

میگفتی بخور تا بزرگ بشی

آقا شیره بشی...

خانوم طلا بشی...

و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته

باشم قورت بدهم .

حتی بغض هایم را...!!

خوش به حال........

خوش به حال آدم


که تنها عاشق روی زمین بود

بی هراس از ترس از دست دادن معشوقش

بی پروا ، در عشق بازی های روزانه اش

نه کسی بود که وقت نبودنش ، سد راه حوا شود و متلکی به او بگوید،

نه تلفن داشت که نیمه شب مزاحمی زنگ بزند و فوت کند و بعد او برود توی فکر که

نکند این فلانی باشد که چشمش دنبال حوا بود!

نه پول داشت که بترسد حوا ، هر روز از او مدهای جدید لباس را بخواهد.

نه دختر دیگری بود که با دیدنش , دلش یک جوری بشود.

نه مرد دیگری که با دیدنش ، به حوا بگوید : روسریتو درس کن !

نه ماهواره بود که بترسد حوا با دیدن فیلم هایش هوایی شود.

و نه پارتی بود که مجبور شود برای شاد شدن زورکی ، قرص اکس بندازد بالا.

نه مجبور بود برای ارضای حس چشم و همچشمی حوا ، ماشین بنز چهل میلیونی بخرد...


خوش به حال حوا


که معشوق ترین ، معشوق آدم بود.

نه ترسی از آمدن هوو داشت،

نه ترسی از بالا زدن رگ تعصب همسر.

برگ مویی کفایتش می کرد و گاهی شاید گردن بندی از صدف ، تنها زینتش بود!

نه حسود بود، که چیزی نمی دید برای حسادت ،که حس لاینفک زنانه است.

نه غمی داشت که چرا زن فلانی نشدم که بچه پولدار بود.

مردش ،تمامی دارایی اش بود و عشقش .

که بی گمان حتی اگر یک نفر مرد دیگر روی زمین بود ، خدا را چه دیدی ؟

شاید ... چه میدانم !

غصه اندامش را نمی خورد که مبادا دور کمرم فلان سانت از دور کمر فلانی بیشتر شود!!

که فلانی ای نبود برای مقایسه اش.

نه آینه ای بود که دماغش را ببیند در آن و دلش هوس کند برای سربالا کردنش برود جراحی

پلاستیک.

و نه دانشگاهی بود که دانشجو شود و اون تو از راه به درش کنند !!!

تنها مردی که دیده بود آدم بود و بالاجبار ، آدم ، تنها کسی بود که دیده بود.


....بیچاره من


که گاهی گم می شوم بین اینهمه آدم ،

یادم می رود هویتم

یادم می رود آدم بودنم

بماند بقیه چیزهایش


...بیچاره تو


که مانده ای دودل

که من یا فلانی

یا فلانی دیگر و .... هزاران نقطه

تازه آخرش ،

من گم می شوم

و تو یکنفر دیگر را ،عوضی جای من پیدا می کنی!!

و بعد من ،یکنفر دیگر را جای تو

و بعد از طی مسیر ها و مسیرها

و روزها و سالها

و عوض کردن های پی در پی

باز هم را که می یابیم

تازه می فهمیم که آنطور که باید ، همدیگر را دوست نداریم

و باید

از هم جدا شویم

و بعد تو بین اینهمه حوا ؟؟!! میگردی دنبال یک حوا ؟؟!!

و من بین اینهمه آدم ؟؟!! دنبال یک آدم !!

مسخره اس نه ؟

گوشم را می گیرم و چشمم را

و آرام می روم یک گوشه

یواشکی زمزمه می کنم :


- کاشکی تو آدم بودی ،

منم حوا

هیشکی بین ما نبود ،

به جز

خدا....