روزهای بی او....

به او بگویید.....

روزهای بی او....

به او بگویید.....

تویی که هر شب به “خواب”م می‌آیی!  

 

 

 

 

بخوابم، می‌آیی؟

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
 

 

 لحظه های دیدار با همه ی زیبایی گاه پر از دلتنگیست…

هرگز ندانستم: عشق است یا اعتمادی محض؟

 

 

 

می‌دانم اما - مثل چاقویی -تا دسته در قلبم فرو رفته


آب خیلی هم مایه ی حیات نیست!

 

 

پشت سر تو که ریخته می شود مایه ی مرگ است......................

تمام میشوم شبی
فقط به من اشاره کن
بگو که با منی هنوز


اشاره ای دوباره کن
ببین برای موندت
مرگو بهونه میکنم


پای پیاده یک نفس
کوچ شبونه میکنم
بگو که گم نکرده ام


یه آسمون نشونتو
سکوت خورشیدو ببین
نیمه شبی بدون تو


تو نیستی

اما من برایت چای می ریزم...!!

دیروز هم که نبودی

برایت بلیط سینما گرفتم!

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگرچه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم...!!

دلم که ضعف می کند

سفره تنهایی ام را می گشایم
ظرف آغوشم را

که پر از تنهایی ست

با عشق تزئین می کنم ...

آذوقه بی تو بودن را که

با بغض خوردم

دلم سیر می شود

از نبودنت....!!


این روزهایم تو ندارد

که من هر روز

آخر دنیا را می بینم

و هر چه روز می رود

شب می آید

شب هم که برود

دوباره روز از نو ...
امـــــا

نه تو می آیی

نه خیالت می رود

و من مانده ام

با یک دنیا

بی تو بودن

دچار که می شوی

انتخاب اولین ...

آخرین انتخاب است

خط خطی اش که کنی

المثنی صادر نمی شود

و آن وقت است که

تا آخرین ایستگاه را

باید بدون انتخاب طی کرد

و بعد بگویند ...

ایستگاه آخر است

از دنیا پیاده شوید ...

حال که من در انتخابم

گزینه ی تو را پر کرده ام

مگذار این راه را

بی نفس طی کنم ....

دلم بی ستون ست

عشق، که تیشه میزند؛

تو را حک میکند

بر دیواره هاش!

قند، آب میشود در دلم

از دیدنِ نام و نقشت؛

آنی؛

شیرین دلم

عاشقِ فرهاد تیشه در دستِ

دلت میشود!

امروز دلم را می کنی...

مباد روزی دل از من برکنی!