دچار که می شوی
انتخاب اولین ...
آخرین انتخاب است
خط خطی اش که کنی
المثنی صادر نمی شود
و آن وقت است که
تا آخرین ایستگاه را
باید بدون انتخاب طی کرد
و بعد بگویند ...
ایستگاه آخر است
از دنیا پیاده شوید ...
حال که من در انتخابم
گزینه ی تو را پر کرده ام
مگذار این راه را
بی نفس طی کنم ....
دلم بی ستون ست
عشق، که تیشه میزند؛
تو را حک میکند
بر دیواره هاش!
قند، آب میشود در دلم
از دیدنِ نام و نقشت؛
آنی؛
شیرین دلم
عاشقِ فرهاد تیشه در دستِ
دلت میشود!
امروز دلم را می کنی...
مباد روزی دل از من برکنی!
به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود.
(حسین پناهی)
نــه هــوا ابـریـسـت،
نـه بـارانی مـی بـارد.
پـس بـهـانـه ی دلـم بـرای ایـن هـمـه سـنگیـنـی چـیـسـت...!
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی؟؟؟
از دست این نبودنت که عادت نمی شود !!
بعضی از آدم ها ...
به بعضی چیزه ا عادت نمی کنند!..
مثل من ..
به نبودن تو !
صبر کن سهراب
گفـــتــــــه بـــــــــودے
قایـــــقـــــے خواهــــــم ساخــــــت
قــــــایــــــــــــقــــــــــــــــت جــــــــــــا دارد
من هم از همــــــهـــــمـــــه اهل زمیــــــن دلگــــــــیرم ...
|