روزهای بی او....

به او بگویید.....

روزهای بی او....

به او بگویید.....

گویی دوباره عاشق شدم ....



اینطور گویند که هر چیز اول و آخری ...

قبل و بعدی دارد...

اما بدان من شاید قبل از تو بودم اما بعد از تو هرگز...

یک جرعه عشق به اندازه’ اقیانوسی عظیم است

و من اکنون عطش اقیانوسی دارم .

آن زمان که من با باران دو چشمم


تمام گیاهان باغ خیالت را

چه کوچک و چه بزرگ

با همه تشنگی که خود داشتم تشنگی میبریدم....

باران کلامت آنچنان بر من نرم بارید

که من و همه خاک دستی

فواره وار بسویت رو به آسمان بگشادیم

و رحمتت را شکر گفتیم

و زان پس خورشیدی بر لبانم نشست

و تو همچنان می باری...

زاینگونه است که با هر ساعت دوریت

قلبم بی اختیار گامی بسویت بر میدارد

و با هر سلام و هر آمدنت


گویی دوباره عاشق شدم ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد